کتاب
لئو، من دائماً در مورد شما فکر میکنم. شما چند میلیمتر مکعب از مغز بزرگ مرا (یا مغز کوچک، یا هیپوفیز، دقیقاً نمیدانم کدام بخش از مغز انسان به چنین مسائلی مربوط میشود) تصاحب کردهاید. شما در کمال موفقیت در آنجا خیمه زدهاید. نمیدانم آیا شما طوری هستید که مینویسید. اما حتی بخشی از این شخصیت هم بسیار خاص است. سطور شما و قافیهای که من خود به آنها میبخشم، قدرت تصور یک چنین مردی در واقعیت را به من میدهد. شما همیشه در مورد امی خیالی خود نوشتهاید. احتمالاً من کمتر آمادگی آن را دارم که برای درازمدت فقط تصوری از مردی که اینگونه برایم خوشایند است داشته باشم. او باید از گوشت و پوست و خون تشکیل شده باشد و بتواند با من رو در رو شود. ما هنوز به آن مرحله نرسیدهایم. اما حس من میگوید که با نوشتن میتوانیم به زمان رو در رویی نزدیکتر شویم، تا اینکه بالاخره روزی روبهروی هم قرار بگیریم.
- مفید در برابر باد شمالی، دانیل گلاتائور، ترجمه شهلا پیام
من این کتاب رو همین 1 ماه پیش تموم کردم.کتاب نسبتا جالبی بود[لبخند]
هنوز قسمت نشده این کتاب رو بخرم بخونم... خدا قسمت کنه:-)
فکر کنم من هم به زودی یک قسمت هاییش رو بذارم تو وبلاگم ! ضمناً درسته که فردا شب میرم اما مگه میشه من هر روز به تو سر نزنم ؟؟ اصلاً از بعد از این کتاب بیشتر به اینجا سر می زنم چون حس می کنم وقتی کسی اون چیزی رو که من خوندم ، دیدم یا حس کردم درک می کنه بیشتر می خوام پیشش باشم :*